به بهانه 11 آذر شهادت میرزا کوچک خان جنگلی

میرزا یونس، فرزند میرزا بزرگ، که بعدها مشهور به میرزاکوچک خان جنگلی شد، اهل رشت، در سال ۱۲۹۸ هجری قمری در محلة استاد سرای رشت و در خانواده ای متوسط الحال چشم به جهان گشود و تحصیلات مقدماتی را در رشت، مدرسه علمیه حاج حسن (صالح آباد) گذراند.

بعد از چندی در جرگه طلاب مدرسه جامع وارد شد که از لحاظ تعلیمات  دینی در سطحی بالاتر قرار داشت. میرزاکوچک خان در خلال تحصیل مقدمات فقه و اصول در مخالفت با نارواییها بی پروا بود به همین سبب احترام سایر طلاب را به خود جلب کرد. در قیام آزادیخواهان رشت علیه پیمان شکنی محمد علی شاه  (۱۳۲۶ ه.ق) در صف مشروطه طلبان جای گرفت و با آنان در تحصن شهبندری عثمانی (کنسولگری عثمانی) شرکت جست و هر سحرگاه با صدای تکبیر خود متحصّنان را به ادای نماز فرا می‌خواند (تکبیر او و نماز متحصنان پاسخی بود به تبلیغات دولتیان که آزادیخواهان را بابی معرفی می‌کردند) در واقعه تعرض مسلحانه مشروطه‌خواهان رشت علیه قوای مستبدان (۱۶ محرم ۱۳۲۷ هـ ق) جزء همکاران مؤثر بود و انجمنی به نام وفا را تشکیل داده بود و اداره می‌کرد. هنگام بسیج قوای ملی رشت برای تصرف پایتخت، میرزا عنوان فرماندهی یک دسته از جنگاوران را در دوشنبه بازار سنگر بر عهده گرفت، در آنجا سخت بیمار و بستری شد و دسته جنگاورانش تحت ابوابجمعی یپرم خان ارمنی درآمد که به سوی قزوین حرکت کردند. کوچک‌خان پس از مداوا به مجاهدان پیوست و در فتح تهران شرکت جست در شورش‌ شاهسونان همراه یپرم خان و سردار سعد به کمک مجاهدان آذربایجان رفت، هنگامی که شاه مخلوع (محمدعلی) عمال خود را به قصد تصرف ترکمن صحرا به آن منطقه (به دستیاری بیگانه) گسیل داشت، کوچک خان داوطلبانه به قوای دولت مشروطه ایران پیوست و به جبهه رفت. در جریان جنگ بر اثر تیری که زیر شانه‌اش نشسته بود از پای افتاد و اسیر شد که به روسیه منتقلش کردند. اما او پس از معالجه خود را به رشت رسانید.

در جریان تعرض قوای روس به آذربایجان و گیلان «به بهانه مخالفت شوستر مستشار مالی آمریکایی» و قتل و اسارت و حبس استقلال طلبان و مدافعان ایرانی (۳۰ـ ۱۳۲۹هـ . ق) و هم زمان با اعدام عبدالعزیز شریعتمداری تالش، یوسف خان جوبنه‌ای، صالح‌خان مژدهی، کاظم علی روستا در رشدت و مقارن انجمن ایالتی گیلان و حبس و تبعید اعضاء انجمن و جمعی دیگر به قفقاز کوچک‌خان به فرمان اجنبی از اقامت در زادگاه خود محروم و به تهران رفت و مقیم شد  مجدداً به تکمیل تحصیل پرداخت.

سه سال بعد، جنگ بین‌الملل اول در گرفت و به سال (۱۳۳۳ ه ق) روس‏ها از شمال و انگلیسی ها از جنوب، با قوای انبوه به ایران تاختند و بیطرفی اعلام شده کشور را نقض کردند.

کوچک خان با گروه استقلال طلبان و مدافعان که در هر طبقه از بالا و پائین یافت می‌شدند هم داستان شده بدواً با سالار فاتح معروف به دیوسالار به کجور رفت که در آن ناحیه پایگاهی دفاعی به وجود آورند. چون جریان را مساعد نیافت از دیو سالار جدا شد و به رشت رفت و از رشت پس از ملاقات پنهانی با بعضی یاران موافق به (خراط محله) تولم حرکت کرده و در جنگل آن ناحیه نهضت جنگل را پایه گذاری کرد. از آن تاریخ تا سال ۱۳۳۸ ه ق (۱۲۹۸ ش) مدام با قوای روسیه تزاری و پس از آن با قوای انکلیسی که بعد از انقلاب روسیه در پناه لشکریان ژنرال پیچیرا خوف روسی خود را به گیلان و از گیلان به باکو رسانده بودند در حالت جنگ دفاعی و تعرضی بود. در عین حال به احداث راههای ارتباطی و تشکیل دبستانها در نقاط مختلف فومنات و تأسیس مدرسه نظام در گوراب زرمخ و ایجاد کارگاههای پارچه‌بافی برای تأمین نیازمندیهای سرابازان و اموری از این قبیل اشتغال داشت.

به سال ۱۳۳۸ که قوای بولشویک به کمک کشتی های جنگی بندر انزلی را زیر آتش گرفت و قوای انگلیسی مقیم انزلی و رشت مهمات خود را به جا گذاشته و بدون کمترین مقاومت عقب نشینی کرده و شهر را به مهمانان ناخوانده سپردند میرزا کوچک خان با تازه واردان که مدعی یاری ملل استعمار زده بودند از در سازش درآمد. پیش از آن که بولشویکان بر اوضاع و احوال مستولی شوند زمام کار را در گیلان به دست گرفت و مرکز کار خود را به رشت منتقل کرد.

سازش و همکاری مزبور بر اثر برخورد عقاید سیاسی و نظرات فلسفی و پاره‌ای وسوسه‌های چندان نپایید. جناح افراطی با اقدام به کودتایی به نام (کودتای سرخ) حکومت را به دست گرفت و کوچک خان و طرفداران عقیده وی به جنگل فومن واپس کشیدند و متعاقب آن برخوردهای مسلحانه‌ای بین وی و جناح سرخ پیش آمد که گاهگاه با پادرمیانی مصلحان از حدت ظاهری آن کاسته می‌شد.

به سال ۱۳۴۰ هـ ق ۱۲۹۹ شمسی بعد از ایجاد روابط دوستانه بین دولت های ایران و شوروی و شناسایی حکومت شوروی از جانب دولت وقت ایران عوامل انقلاب سرخ و همدستان ایرانی آن مانند احسان الله خان و دیگران مناطق اشغالی خود را تخلیه و در حمایت شورویان به قفقاز عقب کشیدند و زمینه مذاکره بین دولت و کوچک خان فراهم شد که در خلال آن بر اثر بروز حوادثی که از اختیار هر دو طرف خارج بود سوء تفاهم و در نتیجه آن برخوردهایی صورت گرفت. میرزا کوچک خان که در این اوقات آمیرزا و جنگلی و سردار جنگل خوانده می‌شد در خانقاه شب هنگام دچار بوران زدگی برف و کولاک شد که پیکرش را در زیر انبوهی برف یافتند. با شهادت وی به روز دوشنبه یازدهم آذر ۱۳۰۰ هجری خورشیدی (سوم ربیع الثانی ۱۳۴۰ ق) نهضت جنگل به نقطه پایان خود رسید.

جسد کوچک خان در گیلوان با مراقبت احترام آمیز آقا سید نصرالله گیلوانی به خاک سپرده شد. در گیلوان جسد کوچک خان به دست افراد سالار شجاع برادر سردار مقتدر طالشی افتاد.

یکی از آنان سر وی را جدا کرد که به نشانه پایان روزگار او به تهران منتقل و به سردار سپه ارائه گردید. در نهایت سرش در گورستان حسن‌آباد تهران در نقطه نامعلومی دفن شد که بعداً از جانب یاران جنگلی محل دفن شناسایی شد چند سال پس از این واقعه که گورستان حسن‌آباد شبانه‌ زیر و رو می‌شد تا مؤسسات آتش‌نشانی را در آنجا مستقر شود، سر کوچک خان به وسیله آزادیخواهان که در لباس کارگران شب درآمده بودند ربوده شد و به وسیلة میرزاخان سیگاری به رشت انتقال یافت و در اختیار کربلایی کاس آقا (حسام) معروف به خیاط که از وفاداران به آزادی بود، قرار گرفت که در جلسه‌ای شبانه مورد شناسایی و تأیید یاران جنگلی حاضر قرار گرفت سپس در ایوان مرقد سلیمان داراب به امانت سپرده شد. به سال ۱۳۲۱ خورشیدی جسد کوچک خان بنا به وصیتی که کرده بود پس از تحصیل فتوا از مجتهدان زمان از گیلوان به رشت انتقال یافت و بر زیر تپه‌ای مقابل بقعه سلیمان داراب به خاک سپرده شد بعداً بر آن بارگاهی ساخته شد.

کوچک جنگلی مردی قوی‌بنیه، زورمند، بلند قامت و چهار شانه بود. چشمانی زاغ و مویی گندم‌گون داشت.
همیشه خندان به نظر می‌رسید. در بیان خوش لهجه و مثل اینکه دارای قوه‌ی مغناطیسی است و می‌توانست مخالفین خود را اغلب با سخن تسخیر نماید.
شخصی سلیم و ...بردبار و کم‌گو و پرطاقت و مخصوصا در شنیدن و گوش دادن حرف‌های دیگران حوصله‌ی زیادی از خود نشان می‌داد. در عفت و پاکدامنی با آن شغل و مقامی که داشت، می‌توان گفت در عصر خود ممتاز بود.
 
نسبت به مال و هستی به کلی بی‌اعتنا و برای امرار معاش بیش از همراهان از صندوق جمعیت استفاده نمی‌نمود و اگر وقتی اضافه وجهی به او می‌رسید، آن را به مصرف رفقا و ضعفا و بیچارگان می‌رسانید.
نسبت به عامه‌ی همراهان مهربان و متواضع و در حوادث چه به نفع و چه به ضرر، هیچ‌وقت منقلب نمی‌گردید. دنبال انتقام نبود. حتی کسانی که نسبت به شخص او سوءقصد داشتند وقتی دستگیر می‌شدند، به مجازات آنان رضایت نمی‌داد. بلکه دیده شد که چند نفر از اینگونه اشخاص را جزو دسته‌ی شخصی با خود نگه می‌داشت. در زندگانی خیلی ساده و اغلب مانند کوچکترین افراد زندگی می‌کرد.



نظرات شما عزیزان:

عاشق میرزا
ساعت19:20---10 آذر 1393

چقدر جنگل خوسی ... ملت واسی ... خستا نبوستی

می جان جانانا ... ترا گوما میرزا کوچک خانا

خدا دانه که من ... نتانم خفتن ... از ترس دشمن

می دیل آویزانا ... ترا گوما میرزا کوچک خانا

چیره زودتر نائی - تندتر نائی - تنها بنائی

گیلان ویرانا ترا گوما میرزا کوچک خانا

بیا ای روح روان - تی ریش قربان - بهم نوانان

تی کاس چومانا ترا گوما میرزا کوچک خانا

اما رشت جغلان - ایسیم تی فرمان - کنیم امه جان

تی پا جیر قربان ترا گوما میرزا کوچک خانا
معنی شعر میرزا کوچک خان به فارسی :
چقدر برای ملت در جنگل می خوابی ؟ خسته نشدی؟
ای جان جانانم دلم... (با توام ای ) میرزا کوچک خان
خدا می داند که من از ترس دشمن نمی توانم بخوابم
دلم چشم براه توست ... (با توام ای ) میرزا کوچک خان
چرا تندتر نمی آیی ؟ زودتر نمی آیی ؟
گیلان ویران را تنها گذاشتی ... (با توام ای ) میرزا کوچک خان
ای روح و روان من ، فدای محاسنت شوم
چشمان آبی ات را بهم نگذار ... (با توام ای ) میرزا کوچک خان
ما یاران رشتی تو (بچه های رشت ) گوش به فرمان تو خواهیم بود،
جان خود را زیر پای تو قربانی خواهیم کرد ... (با توام ای ) میرزا کوچک خان



مهسا
ساعت19:18---10 آذر 1393


میرزا و جنگل


جنگل از خواب زمستانی برخاسته است

با تاک های بزرگ کرزل

وشاخه های ریشه ای کرچل

و ما را با آسمانی سبز

به دوستی می خواند



آی میرزا

جنگل هماره،تو را به ذکر می خواند

جنگل سبزینه بکریست

که بی هیچ واسطه

در هر بهار تو را می زاید

چون نام تو

با رویش و شکغتن دائم

در ذات جنگل است

جنگل به نام تو می روید

جنگل به نام تو می رویاند

در فصل رستن و رستن

جنگل قیامت است

درختان به غرور بر می خیزند

سرود می خوانند :

«جنگل همزاد مرد مقدسی است

که دلداده آفتاب بود

و برای گشتن شب

شمشیر شب شکن برآورد »



آی میرزا

در جستجوی تو

از باریکه شمشادهای مقابل رفتم

و رد پای تو را می جستم

دیدم که رد اسب تو پیداست

بی شک

سواری از اینجا گذشته است

دیدم که شاخه خمیده بیدی

رد تو رامی بوسید

به برق سرخ سم راهوار تو

سوگند می خورم

جنگل از آن توست



آی میرزا

جنگل

وسعت پیوسته سبز سپیدارهاست

و سایه ها

یاد آور خستگی توست

که کسالت زخم خنجر نارفیقان را

در سایه بلوط پیر تکاندی

زان پس بلوط ها

در هر بهار

به یاد تو خون گریه می کنند

سرو را دیدی

ایستادگی اقتضای وجود اوست



اما من

سروی را در جنگل می شناسم

که به احترام نام تو

با تواضع به خاک افتاد

من در ستایش تو و جنگل مرددم

جنگل به حد شرافت زیباست

و تو به اندازه زیبایی جنگل

مردی

تا منتهای جنگل

دنبال رد تو بودم

جنگل تمام شد

رد تو ناتمام

جنگل تمام شد

جنگل میان عبای تو گم شد

و رد پای تو تا دورتر ستاره فراگرفت.



الهه
ساعت19:17---10 آذر 1393

گیلؤنِ جمهوری
گیلؤنِ جمهوری

بوتیم جنگل ،

بوتن: میرزه کوچیک خؤن

بوتیم میرزا ،

بوتن : او مرد میدؤن

بوتیم میدؤن،

بوتن : گیلؤنِ دامؤن

بوتیم اگه ایطوره دئه هأخأن شؤن..

..

بشیم جنگل، بدیم دارؤن بخوشتن

تبردارؤن بمأن میرزایِ کوشتن..

بشیم دامؤن ../ بخأله گیله‌مرداکؤن بمردن

خوشؤنه سورخِ خونِ مئن جوؤن‌زاکؤن دمردن

ایجور مردؤنگی میدؤنِ مئن موردالِ* دأنأ ،

ولی کاری بودن میرزایِ یارؤن

کی هرچئم خاطرأشون مردومؤنِ

ایشؤنِ خونِ سورخی هنده هنّأ.



پریسا
ساعت19:16---10 آذر 1393

تنفس آتشفشان سرد

جنگل ،
سكوت ،
هیچ ...
آهسته یك قدم
در متن احتیاط
ضربان بی امان فاجعه در گیجگاه باد
تلواسه۱ ی تفنگ
رؤیا و بوی ماه
در شامه ی پلنگ
ضربان نبض مرگ
بی تابی زمین
در انتظار برگ
دست شكارچی
در معبر فشار
پیوند بی تزلزل باروت و انفجار
آنك نزول پوزه ی كفتار و خرس و گرگ
در عرصه ای حقیر
بر قامتی سترگ
با برگ برگ سبز درختان ملتهب
آنك ظهور پچپچه ی لاله های سرخ:
ـ گویا گراز زخمی شب بر گلوی نور
دندان فشرده است!
ـ گویا دوباره گوی ظفر را
چونان همیشه
پنجه ی نامرد برده است!
ـ شاید حریق شوق رهایی
همراه با دلاور جنگل فسرده است؟
خنیاگر۲ خزر
فریاد می زند:
«جنگل نمرده است
هرچند بی شمار
در جزر و مد خنجر شب زخم خورده است
جنگل نمرده است...»
*
آتشفشان سرد
آنك دوباره گرم
نفس می كشد به شوق
در قامت ستبر دلیران پاسدار
ـ چونان ظهور معجزه ای ـ
زنده مي شود
ميرزا شهيد شور و شعف
گرد گيله مرد
*
خنيا گر خزر
فرياد مي زند:
ميرزا نمرده است
ميرزا حريق جنگل در خون تپيده را
ميرزا طلسم فجرو طلوع سپيده را
ميرزا تفنگ را
به شهابان شب شكن
اين قاصدان صبح
اين وارثان مصحف و ميزان سپرده است.
ميرزا نمرده است
خنياگر خزر
فرياد مي زند.



خاله ریحانه
ساعت19:14---10 آذر 1393

برگردان:
رعنا تو می‌دانی من چوپان کوهستان هستم
سرچوپان مختارخان هستم
سالی صدمن روغن می‌گیرم
از چوپانی دست بردار نیستم
جان من و مرگ من به من بگو رعنا
بیچاره پارسال چه بر سرت آمده بود
رعنا گل و رعناسنبل است
راه اسپیلی سرپائینی است
قزاق تفنگ به دست آمده است
تیر به پهلوی کُردآقاجان زده است
کُردآقاجان امشب می‌میرد
شب هفت او را چه کسی می‌گیرد
رعنا گل و رعنا سنبل است
امسال سال باران است
نامرد چقدر فراوان است
امسال سال شیطان است
آدم کشی چقدر آسان است
رعنا گل و رعنا سنبل است
تو می‌گویی که من سوزن نمی‌شوم
رفیق دزدان نمی‌شوم
دیدی که ترا سوزن درست کردند
رفیق دزدان درست کردند
رعنا گل و رعنا سنبل است
در گلونده رود صدای پژواک تیراندازی و جنگ است
در گوراب زرمخ طوفان برپاست
درمیان جنگل شیران فراوانند
فریادهایی از مردان پیکارجو در آن است
رعنا گل و رعنا سنبل است.



فرشته
ساعت19:13---10 آذر 1393

در ترانه‌ای که در ذیل نقل می‌گردد، ازهجوم قزاق‌ها و از سال آدم کشی سخن می‌رود و اشاره‌ای به شیرمردان و اشاره‌ای به شیرمردان جنگل دارد و از فریاد گلونده رود و از طوفان گوراب زرمخ صحبت می‌شود، امّا نامی از حیدر برده نمی‌شود.
رعنا
تو که دانی مو گالشم رعنای
مختار خانک سرگالشم رعنای
سالی صد من روغن کشم رعنای
از گالشی دس نکشم
جان من بگو، مرگ من بگو رعنای
پارسال بیچاره تره چی بوبو رعنای
رعنای گلای رعنای
گل سنبلای رعنای
قزاق بامو دس به تیرای رعنای
بزبو کوردآقاجان چپورای رعنای
کورد آقاجانی ایمشو می‌رای رعنای
اونی هفتمونی کی بگیرای رعنای
رعنای گلای رعنای
گل سنبلای رعنای
ایمسال ساله بارونای رعنای
نامرد چقدر فراونای رعنای
ایمسال ساله شیطونای رعنای
آدم کشی چی آسونای رعنای
رعنای گلای رعنای
گل سنبلای رعنای
تو گونی مو سوزن نبونم رعنای
رفیق دزدون نبونوم رعنای
بده که ته سوزن چکودن رعنای
رفیق دزدون چکودن رعنای
رعنای گلای رعنای
گل سنبلای رعنای
گلونده رود اوخان درای رعنای
گوراب زرمخ طوفان درای رعنای
جنگل هنی شیران درای رعنای
فریادی از مردان درای رعنای
رعنای گلای رعنای
گل سنبلای رعنای



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:, | 9:33 | نویسنده : مهدیزاده |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • اریک صدا